کد مطلب:166215 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:270

شهادت بریر بن حضیر
78) ابومخنف گفت: یوسف بن یزید از عفیف بن زهیر بن ابی الاخنس كه از شاهدان واقعه كربلا بوده نقل كرد: یزید بن معقل از قبیله بنی عمیرة بن ربیعه و همپیمان بنی سلیمة از عبدالقیس، از میان لشگر بیرون آمد و گفت: ای بریر بن حضیر فكر می كنی خدا با تو چه كرده؟ گفت: به خدا سوگند او با من نیكی و با تو بدی نموده است. وی گفت: دروغ گفتی، تو پیش از این درغگو نبودی. آیا به خاطر داری همراه تو در محله ی بنی لوذان بودم كه می گفتی عثمان بن عفان بر خود ظلم كرد و معاویة بن ابی سفیان گمراه و گمراه كننده بود و امام هدایتگر و حق،علی بن ابی طالب است؟ بریر گفت: شهادت می دهم كه ای عقیده و سخن من است. یزید بن معقل گفت: من گواهی می دهم كه تو از گمراهان هستی. بریر گفت: آیا می خواهی با هم مباهله كنیم. و از خدا بخواهیم كه دروغگو را لعنت كرده و او را بكشد، پس بیرون بیا با هم مبارزه كنیم. راوی گفت: هر دو بیرون آمده و دست به سوی آسمان بلند كردند و از خدا خواستند كه دروغگو را لعنت نموده و باطل و خطاكار را بكشد، آنگاه با هم در آویخته و دو ضربه شمشیر رد و بدل كردند. یزید بن معقل ضربه ی آرامی به بریر زد كه به او آسیبی نرسید و بریر به او ضربه ای زد كه شمشیر، كلاه او را شكافته و به مغز او رسید و هلاك شد و به زمین افتاد. گویی از آسمان افتاده است و شمشیر ابن حضیر در سر او باقی ماند. راوی گفت: من نگاه می كردم كه شمشیر در سر او تكان می خورد. رضی بن منقذ عبدی به بریر حمله كرده و لحظاتی با یكدیگر می جنگیدند


كه سرانجام بریر بر روی سینه ی او نشست. رضی گفت: كجائید مردان جنگ و دفاع؟ (كه مرا كمك كنید) كعب بن جابر بن عمرو ازدی جلو رفت تا به بریر حمله كند. به او گفتم: این همان بریر بن حضیر قاری قرآن است كه در مسجد به ما قرآن می آموخت ولی او با نیزه به بریر حمله كرده و نیزه را به پشت بریر فروكرد. هنگامی كه بریر ضربه نیزه را در پشت خود احساس كرد صورت رضی را با دندان گرفت و یك طرف بینی او را جدا كرد. كعب بن جابر با ضربه ای بریر را از روی سینه ی رضی به سویی افكند و در حالی كه نیزه در پشت او باقی مانده بود با شمشیر او را كشت. عفیف گفت: من نگاه می كردم كه رضی بن منقذ عبدی برخاسته و غبارها را از روی لباس خود تكان داد و می گفت: ای برادر ازدی به من نعمتی دادی كه هرگز آنرا فراموش نمی كنم. راوی گفت: به عفیف گفتم: تو خود دیدی كفت:بله، با چشم و گوش خود دیده و شنیدم.

هنگامی كه كعب بن جابر برگشت زنش یا خواهرش به نان نوار دختر جابر به او گفت: تو دشمن پسر فاطمه را یاری نموده و سرور قاریان قرآن را كشتی و كار بسیار بزرگ و بدی انجام داده ای به خدا سوگند هرگز با تو سخن نمی گویم.

و كعب بن جابر گفت:

ای زن كه مرا سرزنش می كنی از من بپرس تا بدانی از رگبار نیزه ها بر حسین چه گذشت. آیا نمی آیی تا چیزی را كه خوش نداری و بر من نمی پسندی برایت حكایت كنم كه بر آنچه كرده ام باقی هستم.

با من نیزه هایی بود كه از ته و نوك سفید برنده ی آنها به خوبی استفاده كردم.

تیرها و نیزه هایم را در میان گروهی رها كردم كه دینشان غیر از دین من است و من به اینكه فرزند جنگ باشم، راضیم.

آن هنگام كه نوجوان بودم چشمانم همچو آنان چه قبل و چه بعد از آن مشاهده نكرد.

آنان در میدان كارزار بشدت شمشیر می زدند، بدان هر آنكس كه از شرافت و ناموسش دفاع كند، چنین می كند.

آنان بر درد نیزه و شمشیر با غم و اندوه شكیبایی كردند و سرانجام بر زمین افتادند، هر چند كه این نیز برایشان سودمند بود.

هنگامی كه عبیداللَّه را دیدی به او بگو كه من مطیع خلیفه و حرف شنوی وی هستم.


بریر را كشتم سپس نعمتی را به ابامنقذ دادم آن هنگام كه درخواست كرد: آیا جنگجویی هست؟

79) ابومخنف گفت: عبدالرحمن بن جندب نقل كرد: شنیدم كه كعب در دوران امارت مصعب بن زبیر می گفت: خدایا به عهد خویش وفا كردیم، پس ما را از جمله خیانتكاران قرار مده. پدرم به او گفت: راست می گویی، كار خویش را انجام دادی ولی برای خود شر و بدی بدست آوردی. كعب گفت: چنین نیست. نه شر و بدی بلكه خیر و نیكی كسب كرده ام. راوی گفت: پنداشتند كه رضی بن منقذ عبدی در جواب كعب بن جابر چنین گفت:

اگر خدا می خواست شاهد جنگشان نمی شدم.

و ابن جابر ولی نعمت من نمی شد.

آن روز، روز ننگ و بدنامی است.

كه فرزندان آدمی آنرا عیب می شمارند.

ای كاش پیش از كشته شدن او زندگی می كردم.

و روزی كه حسین كشته شد در قبر می بودم.

راوی گفت: عمرو بن قرظة انصاری از میان سپاه بیرون آمد و در مقابل حسین جنگیده و می گفت:

به تحقیق كه سپاه انصار دانستند كه من

از آبرو و شرفم حمایت می كنم.

همچون جوانی شجاع می جنگم و می زنم

و جان و خانه ام را فدای حسین می كنم.

80) ابومخنف گفت: ثابت بن هبیره نقل كرد: عمرو بن قرظة بن كعب كه همراه حسین بود كشته شد. برادر او علی كه در سپاه عمر بن سعد بود بانگ زد: ای حسین، ای دروغگو پسر دروغگو، برادرم را گمراه نموده و فریب دادی تا اینكه او را كشتی. حسین گفت: خدا برادر تو را هدایت نمود و تو را گمراه كرد. علی بن قرظة گفت: خدا مرا بكشد اگر ترا نكشته یا در مقابله با تو كشته نشوم. آنگاه به حسین حمله كرد. نافع بن هلال مرادی مانع شده و با نیزه ای او را به زمین انداخت. یارانش به نافع حمله كرده و او را نجات دادند. كه پس از معالجه بهبود یافت.


81) ابومخنف گفت: نضر بن صالح ابوزهیر عبسی نقل كرد: هنگامی كه حر بن یزید به حسین پیوست، مردی از قبیله بنی تمیم از تیره بنی شقره كه طایفه ای از بنوحارث بن تمیم هستند به نام یزید بن سفیان گفت: به خدا سوگند اگر آن هنگام كه حر بن یزید قصر پیوستن به حسین را داشت دیده بودم، با نیزه او را می زدم. راوی گفت: در این اثناء كه مردم سرگرم نبرد بودند و حر پیشاپیش مردم حمله می كرد این شعر عنتره را می خواند:

پیوسته بن گلو و گردن ایشان نیزه می زدم

و به سینه اشان تا اینكه لباس خون می پوشیدند.

راوی گفت: است حر بن یزید از ناحیه گوش و ابرو مجروح شد و از آن خون جاری بود. حصین بن تمیم رئیس نگهبانان كه عبیداللَّه او را همراه عمر سعد به جنگ حسین فرستاده و عمر او را فرمانده ی زره پوش كرده بود، به یزید بن سفیان گفت: این حر بن یزید است كه آرزوی دیدار او را داشتی. وی گفت: بله و به طرف حر رفت و گفت: ای حر بن یزید آیا با من مبارزه می كنی؟ حر گفت: بله حتماً، و به او حمله كرد. راوی گفت: من شنیدم حصین بن تمیم می گفت: سوگند به خدا به او حمله كرده گویی حانش در كفش بود، اما هنوز اندكی از مبارزه ی آنها نگذشته بود كه حر او را كشت.

82) هشام بن محمد از ابی مخنف نقل كرد: یحیی بن هانی بن عروة به من گفت: نافع بن هلال در آن روز می جنگید و می گفت:

من جملی هستم من بر دین علی هستم.

راوی گفت: مردی به نام مزاحم بن حریث به سوی او رفت و گفت: من بر دین عثمان هستم. نافع به او گفت: تو بر دین شیطان هستی سپس به او حمله كرد و او را كشت. عمرو بن حجاج بر سر لشكر فریاد زد: ای احمق ها، می دانید با چه كسانی می جنگید؟. با سواركاران جان بر كف این شهر (كوفه)، هیچ كس از شما به جنگ تن به تن با ایشان نرود. تعداد آنان اندك است و زنده خواهند ماند. به خدا قسم اگر آنان را با سنگ بزنید حتما كشته خواهند شد. عمر بن سعد گفت: راست می گویی. من با تو هم عقیده ام. پس به سپاه كوفه پیغام دادكه هیچكس حق ندارد آنان را به جنگ تن به تن دعوت كند.